ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
گویند زن و مرد روستایی در مورد ازدواج پسرشان حرف میزدند و در نهایت پیرمرد گفت:ما که از مال دنیا جز یک "خر"چیزی نداریم به شهر میروم تا آن را بفروشم و خرج عروسی را مهیا کنم مدتی گذشت اما آن را نفروخت و موضوع فروش خر به فراموشی سپرده شد.
بعد از مدتی پسرکه موضوع را فراموش شده میدید از آن پس برای آنکه موضوع را یادآوری کند درمیان سخنان مادر و پدر خود می پرید و می گفت:
( این حرف ها را رها کنید از" خر "بگویید )